بدون عنوان
همسری کربلاست . صبح رفت. امروز من و پسری خیلی بی حال و حوصله بودیم ، به روی همدیگه نمی آوردیم ولی خیلی تابلو بودیم........ امان از دست این همسری ، پروازشون نجف بوده بعد از اینکه رفتن زیارت امیرالمومنین ، باهام تماس گرفته و میگه الان جلوی حرم حضرتم به جای تو زیارت کردم ................. گفت حلالم کن اگه یه وقتهایی اذیتت کردم................ و من هر چقدر تا اون لحظه خودم رو آروم کرده بودم از اون زمان دیگه پریشون پریشونم........... همین زمانی که داشتم تایپ میکردم جملات بالا رو و اشکم سرازیر بود همسری دوباره تماس گرفت ، کافیه بهش فکر کنم همیشه تو اوج دلتنگیم یا درست لحظاتی که گوشیم رو میگیرم دستم که بهش یه پیغامی بفرستم بگم که ...
نویسنده :
یه مادر
20:00